چرخید شمر تعزیه، شاعر دلش شکست
یک قطره اشک آمدو پای غزل نشست

مردم گریستند و “لب تشنه” روی خاک…
دور امام نعره زد و خنجری به دست

ین بار کاش حرف روایت عوض شود
این بار کاش… کاش ببینیم آب هست

باران برای تشنگی عشق گل کند
یا کاش بشنویم کسی آب را نبست

چرخید شمر، مردم محزون گریستند
انگار بند از دل یک طفل میگسست

دیدند دختری که به غم گریه میکند
دارد برای اهل حرم گریه میکند

در دست قمقمه ودر آغوش عروسکی
از پله ها قدم به قدم… گریه میکند

مولای من نبود پدر این چنین! ببخش
آقا ببخش تاج سرم… گریه میکند

آورده ام برای شما آب را، بنوش
یکباره مشک ودست و علم گریه میکند

پس روبروی شمر چنین داد میزند:
“بابای بد!"…نگاه قلم گریه میکند

این بار جمعیت همه بر سینه میزنند
این بار شمر تعزیه هم گریه میکند…

موضوعات: ادبیات حسینی و عاشورایی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...