روزی پادشاهی به وزیرش گفت:
” سپیده دم به بیرون برو و به اولین شخصی که برخورد می‌کنی، او را بیاور، من کشوری را به او خواهم داد.” وزیر صبحگاهان به بیرون رفته و به اولین شخصی که برخورد کرد یک گدا بود. او این گدا را به کاخ آورده و بر تخت پادشاهی نشاند. او را استحمام داده و جامه پوشانده و با غذایی شاهانه از او پذیرایی شد.
پس از آن، گدا گفت: “کاسه ی گدایی من کجا است؟ برای من وقت آن رسیده است که به گدایی بروم .”

در حالیکه بر تخت پادشاهی نشسته بود، او همچنان فکر کاسه ی گدایی اش را در سر داشت.
چه کسی می‌تواند به آن پادشاه گدا کمک کند تا کاسه ی گدایی اش را به زمین بگذارد؟
چنین است وضعیت ما با ذهن شرطی شده و عادت کرده مان



موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...