یک غزل نذر تو کردم سرِ صبح
تا که آرام شوم در برِ صبح 

دوش بی روی تو دشوار گذشت
و تهی سینه ام از باورِ صبح

چشم گریان ز غم تنهایی
خیرگی کرد بسی بر درِ صبح 

من خمارِ شبِ هجرانِ توام
پس شرابم بده از ساغرِ صبح

چه کنم با غم بی مهریِ شب
تا رِسَم بر درِ روشنگرِ صبح

من به لطف تو بسی محتاجم
ای که الطاف تو یاریگرِ صبح 

من و شب واله ی چشمان توایم
که تویی ترجمه ی دیگرِ صبح

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...