✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سلام بر رمضان


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت





درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت





سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی ؟ گفت تا آن زمان که زنده ام. گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو، و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود.
سهروردی خندید و گفت شما عشق ندانید چیست. دوباره او را گرفته و به سیاهچال بردند.
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید: “نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن، دیگر برخواستنی نیست. “
شبها از درون روزن سیاه چال زندان سهروردی، اشعار حکیم فردوسی را زندانبانان می شنیدند و از این روی، وعده های غذایش را قطع نمودند و در نهایت سهروردی از گرسنگی به قتل رسید…

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




مردی مقابل پور سینا ایستاد و گفت: ای خردمند، به من بگو آیا من هم همانند پدرم در تهی دستی و فقر می میرم ؟ پورسینا تبسمی کرد و گفت: اگر خودت نخواهی، خیر به آن روی نمی شوی. مرد گفت گویند هر بار ما آینه پدران خویشیم و بر آن راه خواهیم بود.
پور سینا گفت پدر من دارای مال و ثروت فراوان بود اما کسی جز مردم شهرمان او را نمی شناخت. حال من ثروت ندارم اما شهرت بسیار دارم. هر یک مسیر جدا را طی کرده ایم. چرا فکر می کنی همواره باید راه رفته را باز طی کنیم.
مرد نفسی راحت کشید و گفت: همسایه ام چنین گفت. اگر مرا دلداری نمی دادید قالب تهی می کردم.
پورسینا خندید و در حالی که از او دور می شد گفت احتمالا ترس را از پدر به ارث برده ایی و مرد با خنده می گفت آری آری…
متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید: گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است.
این سخن اندیشمند کشورمان نشان می دهد تکرار تاریخ ممکن نیست. حتی در رویدادهای مشابه، باز هم کمال و افق بلندتری را می شود دید.

 

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




عبدالحسین خان تیمور تاش - سردار معظم - یکی از کسانی بود که در به پادشاهی رسیدن رضا شاه پهلوی نقش اصلی را داشت.

و به همین دلیل پس از آغاز پادشاهی پهلوی، به وزارت دربار رسید. و شخص دوم مملکت پس از شاه شد. قدرت او تا آنجا رسید که در عمل نخست وزیر هم از او حرف شنوی داشت.

و در خاطرات مهدی فلی خان هدایت - مخبرالسلطنه - که مدت بیش از ۶ سال صدارت را در دوره رضا شاه بر عهده داشت. مواردی از دستورات تیمور تاش به وزرا آمده است و اینکه وزرا از تیمورتاش بیشتر از شخص نخست وزیر حرف شنوی داشتند.

جز این جنایتهایی نیز از تیمور تاش نقل شده است. به ویژه زمانی که وی حاکم گیلان بود و با قساوت تمام، جنگلیها را از میان برداشت. در هر حال ستاره بخت و اقبال تیمورتاش هم افول کرد. و در سال ۱۳۱۱ وی از وزارت دربار عزل و بلافاصله نیز زندانی شد.

و بالاخره پس از چندی در سال ۱۳۱۲ در زندان به زندگی وی خاتمه داده شد. خاطره زیر از روزهای فلاکت و محاکمه وی نقل شده است. آن روز را کسانی که حضور داشتند، خوب به یاد می آورند.

به قدری این شخص بدبخت و گیج شده بود که از رئیس محکمه، لطفی سیگار خواست و او هم این خلاف مقرر را ندیده گرفت و قوطی سیگار را مؤدبانه به او تقدیم نمود. این شخص که آن قدر محترم بود و آن اندازه مردم به او تقرب می جستند، برای یک سیگار به قدری شاد گردید که قطعاً از اخذ نشان بزرگ لژیون دونور خشنود نشده بود. در حضور لطفی که صاحب آن روز او بود و از رفقای شبانه خیلی بهتر و اگر خشن هم بود، شخصاً نظر بدی به او نداشت، گریه کرد و گفت:

” من می دانم به بسیاری از مردم بد کردم و از همه آنها طلب بخشایش می کنم، و امیدوارم که آنها مثل من، بد و کوتاه نظر نباشند و مرا عفو کنند. من امروز می فهمم بخشایش چه لذتی دارد و کسی که بتواند بر یک بدبختی منت گذاشته و او را بحل - آمرزیدن، بخشیدن - نماید. چقدر سعادتمند است.

” این کلمات او، با اشک چشم مخلوط و از دهانش بیرون ریخت.

 

از کتاب تیمور تاش در صحنه سیاست ایران، باقر عاقلی، تهران، جاویدان، ۱۳۷۲، صفحه ۴۱۵

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




فرمانروای شهر از دیدار شاه سلطان حسین صفوی باز می گشت. بزرگان و ریش سفیدان شهر به دیدار سالار شهر خویش رفته و از حالا شاه ایران زمین جویا می شدند. فرمانروای شهر گفت:

شاه شاداب و آسوده هستند در زمانی که من در مجلس گفتگوی ایشان با بزرگان بودم دیدم ایشان ریز امور کشور را در اختیار دارند قیمت همه اجناس، سود بازاریان، میزان خمس، تعداد مسافران سفر حج، مشهد و کربلا را به خوبی می دانند و از زندگی خصوصی فرمانروایان شهرهای ایران آگاهند.

به این مجموع آگاهی ایشان را از زندگی خصوصی و درس علما را نیز بیفزایید، این نشان می دهد کشور هیچ مشکلی ندارد. یکی از ریش سفیدان خردمند از جای برخواسته و گفت خدا خودش این کشور را نگهدارد. پادشاهی که چنین سرگرم اندرون کشور است کی به برون آن می نگرد.

سخن آن پیر خیلی زود آشکار شد. دودمان صفویه بدست تعدادی راهزن سرنگون گشت. شاه سلطان حسین به روزمرگی دچار بود تمام هوش خود را برای نگهداری و نگهبانی از چیزهای خرد و بی ارزش بکار گرفته و بیشتر انباردار خوبی بود تا فرمانروایی که باید نظر به آینده کشور داشته باشد.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد. از دور عظمت تخت جمشید دیده می شد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد؟

کریم خان پرسید: در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی؟ گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم.

کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادر شاه افشار پایان می یابد !؟

و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم. این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر آن یگانه دوران ها را دارد. ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید:

نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود. نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید:

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند.

پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند. و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




در دوره‌ی اول مجلس شورای ملی، در هنگام تنظیم بودجه‌ی مملكتی، چون غالباً صحبت از حقوق دربار و مقام سلطنت می‌شد اصطلاح «لیست سیویل» كه یك اصطلاح فرانسوی است دائماً از دهان وكلا خارج می‌گردید.

میرزا محمد علی خان قوام الدوله تفرشی وزیر مالیه، مدتها بدون آنكه به روی خود آورد كه معنی این كلمه را نمی‌داند در مباحثات شركت جست. ولی بالاخره طاقتش طاق شده، سر به گوش وثوق الدوله، یكی از وكلای آن دوره گذارد و گفت:

فلانی، این ریش و سبیل چه معنایی دارد؟ من از مصطفی هم پرسیدم، او هم ندانست. مقصود از مصطفی فرزند او بود كه بعدها به دوام الدوله معروف شد و به زبان فرانسه آشنایی داشت.

 

هزار و یك حكایت تاریخی، محمود حكیمی، ص275.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت
1 2 4