✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



قرار بود عملياتي در نزديكي شهر مهاباد انجام شود، بدين منظور، جلسه اي با شركت تعدادي از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر يك از آن ها، در مورد انتخاب محور عملياتي، نظر مي دادند.

وقتي نتيجه اي گرفته نشد، شهيد بروجردي رو به قبله كرد و با حالت عرفاني گفت: «خدايا خودت فرجي حاصل كن.» بچه ها نقشه را جمع كردند. نزديكي هاي صبح با صوت قرآن «محمد»، از خواب بيدار شدم. او از من نقشه خواست، سپس به من گفت:

«با دقت در نقشه نگاه كن تا روستاي “قره داغ” را پيدا كني.» هرچه گشتيم، پيدا نكرديم. بالاخره با تلاش بسيار، توانستيم در نقشه ي ديگري آن را پيدا كنيم و او بسيار خوشحال شد و گفت كه ديگر مسئله حل است. بعد توضيح داد كه:

«وقتي همه خوابيديم، بعد از يك ساعت من بيدار شدم، توسلي كردم و دو ركعت نماز خواندم و از خدا طلب ياري نمودم. مجدداً كه خوابيدم، افسري به خوابم آمد و گفت: «فلاني، چرا اين قدر معطل مي كنيد؟ برويد و “قره داغ” را بگيريد. در آن جا مسئله حل است.»

 

راوي : همرزم شهيد (محمد بروجردي)

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




«در جبهه ها مولا؛ مهدي (عج) علمدار است» تنها شش نفر توانستند خود را به بالاي ارتفاع 1050 «بازي دراز» برسانند. برادر «علي موحد دانش» و برادر «محسن وزوايي» كه فرمانده ي محور چپ عمليات بود از جمله افراد فتح كننده ي ارتفاع 1050 بودند.

«محسن وزوايي» كه از دانشجويان پيرو خط امام در تسخير لانه ي جاسوسي آمريكا بود و در مقطعي نيز سمت سخن گويي دانشجويان فاتح لانه ي جاسوسي را داشت. همينك به عنوان بنيان گذار لشگر 10 سيدالشهدا (ع) عملياتي حساس را فرماندهي مي كرد.

چرا كه بچه هاي سپاه در محدوديت هاي پيش آمده از طرف بني صدر در اين گونه عمليات علاوه بر دشمن مهاجم، دشمنان نفوذي دو چهره كه با پز خردمندي زمام امور را در دست گرفته بودند را نيز پشت سر داشتند.

به هر ترتيب در فتح اين ارتفاع حاج محسن با اندك ياران باقي مانده اش حدود 350 تن از نيروهاي گردان كماندوي ارتش بعث را به اسارت گرفتند، ليكن در حين تخليه ي اسرا به پشت جبهه يكي از افسران دشمن مصرانه تقاضاي ملاقات با فرمانده ي نيروهاي ايراني را داشت.

دوستان «محسن» به خاطر رعايت مسايل امنيتي، شخصي غير از او را به آن افسر بعثي به عنوان فرمانده ي خود معرفي كردند اما…. بعثي اسير، ناباورانه و با قاطعيت گفت: «نه! فرمانده ي شما اين نيست». از وي سؤال شد، مگر تو فرمانده ي ما را ديده اي كه اين گونه قاطعانه سخن مي گويي؟» او گفت:

«آري، او در هنگام يورش شما به ما، سوار بر اسب سفيد بود و ما هرچه به طرفش تيراندازي و شليك كرديم به او كارگر نمي شد. لذا من او را مي خواهم ببينم». «محسن وزوايي» كه در آن جمع بود ناگاه زانوهايش سست شد و به زمين نشست و…

اين واقعه نخستين جلوه ي امداد غيبي بود كه از بدو جنگ اين گونه تجلي نموده بود. لذا «محسن» در مصاحبه اي (تلويزيوني) به اين واقعه به عنوان عنايت ائمه ي هدي (ع) به رزمندگان اسلام اشاره كرد و در مقابل بلافاصله سلف خردگرايان و «رئيس جمهور قدرت طلب» بني صدر خائن عاجزانه دست به قلم شد و در ستون «كارنامه ي رئيس جمهور» روزنامه ي ضدانقلابيش «روزنامه ي انقلاب اسلامي» ضمن استهزا عنايات غيبي، رذيلانه نوشت:

«اين پاسدارها براي تضعيف موقعيت من اين حرف ها را مي زنند…. اگر اسب سفيد در كار است، چرا به جنوب نيامده و فقط به غرب رفته است؟» غافل از اين كه دوزخيان از درك اين عنايات عاجزند و بهشتيان را به اين حريم راه است.

لذا شهيد مظلوم حضرت آيت الله بهشتي (ره) در همان آوان فرمودند:

 

«خانقاه عرفان ما بازي دراز است».

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




شبي داخل سنگر دور هم جمع بوديم و محفلي با صفا و معنوي داشتيم. در ميان ما پيرمرد مؤمن و متديني بود كه چهره اش، حبيب بن مظاهر را به ياد مي آورد. نماز را به امامت او خوانديم.

شب گذشت. فردا صبح حميد رضا گفت: «ديشب خواب ديدم كه مرا به باغ سرسبزي با قصري بزرگ و چند طبقه دعوت مي كنند.

درختان باغ پر از ميوه بود و شاخسارهاي آن از بسياري بار، خم شده بودند. من وارد آن قصر زيبا شدم.» پيرمرد جمع ما كه صداي حميد را شنيد، خواب را چنين تعبير كرد:

«پسرجان! آقا حميد! پرونده ي اعمال تو كم كم دارد بسته مي شود و آن ميوه ها و درخت هاي سرسبز، اعمال تو هستند. تو چند صباحي بيشتر مهمان مانيستي.»

آري، حميد فقط چند روز پس از آن خواب ميهمان ما بود و در هجدهم فروردين به خانه ي اصلي اش شتافت.

 

راوي : همرزم شهيد حميدرضا نوبخت

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می‌کرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت:

«اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.» فرعون یک روز از او فرصت گرفت.

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره‌ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید: «کیستی؟» ناگهان دید که شیطان وارد شد و گفت:

«خاک بر سر خدایی که نمی‌داند پشت در کیست.» سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت:

«من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می‌کنی؟» پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت:

«چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده نشوی؟» شیطان پاسخ داد:

«زیرا می‌دانستم که از نسل او همانند تو به وجود می‌آید!»

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




عبدالحسین خان تیمور تاش - سردار معظم - یکی از کسانی بود که در به پادشاهی رسیدن رضا شاه پهلوی نقش اصلی را داشت.

و به همین دلیل پس از آغاز پادشاهی پهلوی، به وزارت دربار رسید. و شخص دوم مملکت پس از شاه شد. قدرت او تا آنجا رسید که در عمل نخست وزیر هم از او حرف شنوی داشت.

و در خاطرات مهدی فلی خان هدایت - مخبرالسلطنه - که مدت بیش از ۶ سال صدارت را در دوره رضا شاه بر عهده داشت. مواردی از دستورات تیمور تاش به وزرا آمده است و اینکه وزرا از تیمورتاش بیشتر از شخص نخست وزیر حرف شنوی داشتند.

جز این جنایتهایی نیز از تیمور تاش نقل شده است. به ویژه زمانی که وی حاکم گیلان بود و با قساوت تمام، جنگلیها را از میان برداشت. در هر حال ستاره بخت و اقبال تیمورتاش هم افول کرد. و در سال ۱۳۱۱ وی از وزارت دربار عزل و بلافاصله نیز زندانی شد.

و بالاخره پس از چندی در سال ۱۳۱۲ در زندان به زندگی وی خاتمه داده شد. خاطره زیر از روزهای فلاکت و محاکمه وی نقل شده است. آن روز را کسانی که حضور داشتند، خوب به یاد می آورند.

به قدری این شخص بدبخت و گیج شده بود که از رئیس محکمه، لطفی سیگار خواست و او هم این خلاف مقرر را ندیده گرفت و قوطی سیگار را مؤدبانه به او تقدیم نمود. این شخص که آن قدر محترم بود و آن اندازه مردم به او تقرب می جستند، برای یک سیگار به قدری شاد گردید که قطعاً از اخذ نشان بزرگ لژیون دونور خشنود نشده بود. در حضور لطفی که صاحب آن روز او بود و از رفقای شبانه خیلی بهتر و اگر خشن هم بود، شخصاً نظر بدی به او نداشت، گریه کرد و گفت:

” من می دانم به بسیاری از مردم بد کردم و از همه آنها طلب بخشایش می کنم، و امیدوارم که آنها مثل من، بد و کوتاه نظر نباشند و مرا عفو کنند. من امروز می فهمم بخشایش چه لذتی دارد و کسی که بتواند بر یک بدبختی منت گذاشته و او را بحل - آمرزیدن، بخشیدن - نماید. چقدر سعادتمند است.

” این کلمات او، با اشک چشم مخلوط و از دهانش بیرون ریخت.

 

از کتاب تیمور تاش در صحنه سیاست ایران، باقر عاقلی، تهران، جاویدان، ۱۳۷۲، صفحه ۴۱۵

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




فرمانروای شهر از دیدار شاه سلطان حسین صفوی باز می گشت. بزرگان و ریش سفیدان شهر به دیدار سالار شهر خویش رفته و از حالا شاه ایران زمین جویا می شدند. فرمانروای شهر گفت:

شاه شاداب و آسوده هستند در زمانی که من در مجلس گفتگوی ایشان با بزرگان بودم دیدم ایشان ریز امور کشور را در اختیار دارند قیمت همه اجناس، سود بازاریان، میزان خمس، تعداد مسافران سفر حج، مشهد و کربلا را به خوبی می دانند و از زندگی خصوصی فرمانروایان شهرهای ایران آگاهند.

به این مجموع آگاهی ایشان را از زندگی خصوصی و درس علما را نیز بیفزایید، این نشان می دهد کشور هیچ مشکلی ندارد. یکی از ریش سفیدان خردمند از جای برخواسته و گفت خدا خودش این کشور را نگهدارد. پادشاهی که چنین سرگرم اندرون کشور است کی به برون آن می نگرد.

سخن آن پیر خیلی زود آشکار شد. دودمان صفویه بدست تعدادی راهزن سرنگون گشت. شاه سلطان حسین به روزمرگی دچار بود تمام هوش خود را برای نگهداری و نگهبانی از چیزهای خرد و بی ارزش بکار گرفته و بیشتر انباردار خوبی بود تا فرمانروایی که باید نظر به آینده کشور داشته باشد.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد. از دور عظمت تخت جمشید دیده می شد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد؟

کریم خان پرسید: در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی؟ گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم.

کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادر شاه افشار پایان می یابد !؟

و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم. این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر آن یگانه دوران ها را دارد. ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید:

نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود. نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید:

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند.

پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند. و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند.

موضوعات: حکایات تاریخی  لینک ثابت




ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :

ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ …

ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :

ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ … ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ،، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ ” ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ :

ﻫﻴﭻ موﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ.

ﻣﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯﺁﺷﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﻧﺪ، ﺩﺭﻳﺎﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎﺻﻴﺪ ﺗﻮﺭ ﺻﻴﺎﺩﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ.

ﺁﺷﻮﺑﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.

 

ﺍﺯﺧﺪﺍ،ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ، ﻧﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺁﺭﺍﻡ. *

ﺩﻟﺘﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺍﻡ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت