✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




اگر دقّت کنی می‌بینی که تمام مردم مکّه در مورد مطلب مهمّی با هم سخن می‌گویند.

آیا می‌خواهی تو هم از سخن آنها باخبر شوی؟

دیشب، سیصد و سیزده جوانمرد وارد شهر مکّه شده‌اند و تا صبح مشغول عبادت بوده‌اند.

آنها در مسجد الحرام گرد هم آمده‌اند، وهمه نگاه‌ها را متوجّه خود کرده‌اند.

مردم مکّه تعجّب کرده‌اند. آن‌ها نمی‌دانند این جوانان از کجا آمده‌اند و چطور توانسته‌اند خود را به مکّه برسانند؛ زیرا شهر مکّه در محاصره سپاه سفیانی است.

عجیب است که لباس همه این جوانان یک‌شکل است.

همه، هم قد و هم اندازه، مثل یک دسته نظامی، بسیار مرتّب هستند؛ هر کس آنها را ببیند، مبهوت آنان می‌شود. 

آمدن این جوانان به شهر مکّه، یک راز است که کسی از آن خبر ندارد.

هر کدام از جوانان در گوشه‌ای از دنیا بودند. چگونه شد که آنها در یک لحظه خود را در مکّه یافتند؟

آنها به امر خدا با «طَیّ‌الارض» به مکّه آمده‌اند.

شاید بپرسی که «طَیّ‌الارض» یعنی چه.

اگر بتوانی در یک لحظه، بدون استفاده از هیچ وسیله نقلیّه‌ای، کیلومترها راه را پشت‌سر بگذاری و خود را به مکّه یا هر جای دیگر برسانی، تو «طَیّ‌الارض» نموده‌ای.

آری، یاران امام معجزه‌وار و بسیار شگفت‌انگیز کنار کعبه جمع شده‌اند.

آری ظهور امام زمان وابسته به حضور این سیصد و سیزده نفر است، اراده خدا بر این بوده است که آنها را در یک لحظه در مکّه جمع کند.

هر کس اسم بزرگ یا همان اسم اعظم خدا را بداند، دعایش مستجاب می‌شود. وقتی امام زمان خدا را به آن اسم قسم می‌دهد، سیصد و سیزده یار او، در یک چشم به هم زدن، در مکّه حاضر می‌شوند.

اکنون تو از این راز آگاه شده‌ای؛ امّا مردم مکّه، همچنان در تعجّب هستند.

آنان در مسجد الحرام دور هم جمع شده‌اند و درباره این مطلب با هم سخن می‌گویند: به راستی این جوانان چگونه وارد مکّه شده‌اند؟

آن طرف را نگاه کن ! آن مرد را می‌بینی که به سمت بزرگان مکّه می‌رود.

او کیست و چرا چنین سراسیمه و مضطرب، جمعیّت را می‌شکافد؟

او مستقیم نزد فرماندار مکّه می‌رود. سلام می‌کند و می‌گوید: «دیشب خواب عجیبی دیدم و برای همین خیلی ترسیده‌ام».

فرماندار مکّه نگاهی به او کرده و می‌گوید: «خوابت را برایم تعریف کن ».

و آن مرد چنین می‌گوید: «خواب دیدم که ابری در آسمان ظاهر شد و آرام آرام به سمت زمین آمد تا اینکه به کعبه رسید. در آن ابر، ملخ‌هایی دیدم که بال‌های سبزی داشتند و مدّت زیادی دور کعبه طواف کردند و سپس به شرق و غرب عالم پرواز کردند».

هر کس که این سخن را می‌شنود به فکر فرو می‌رود.

آیا بینِ این خواب و آن گروه سیصد وسیزده نفری، ارتباطی وجود دارد؟

در شهر مکّه شخصی هست که خواب را خیلی خوب تعبیر می‌کند. از او می‌خواهند تا این خواب را تعبیر کند.

او قدری فکر می‌کند و سپس می‌گوید: «لشکری از لشکریان خدا وارد این شهر شده است و شما هرگز نمی‌توانید در مقابل آن مقاومت کنید».

همه مردم مکّه به فکر فرو می‌روند. آری، آن لشکر، همان جوان‌هایی هستند که دیشب وارد مکّه شدند.

طبیعی است که مردم مکّه از دست این جوانان عصبانی باشند؛ زیرا اینان می‌خواهند اهل بیت(ع) و شیعیانشان را در همه دنیا عزیز کنند.

شما فکر می‌کنید اوّلین تصمیم مردم مکّه چه می‌باشد؟

درست حدس زده‌اید، آنها می‌خواهند این سیصد و سیزده نفر را دستگیر کنند؛ امّا خدا ترسی بزرگ بر دل آن مردم می‌اندازد.

من به حال این مردم ساده‌لوح می‌خندم، مردمی که هنوز هم در فکر دشمنی با شیعه هستند. آنها نمی‌دانند که دیگر روزگار غربت شیعه تمام شده است.

یکی از بزرگان مکّه که می‌بیند همه در ترس و اضطراب هستند می‌گوید: این جوانانی که من دیده‌ام، چهره‌هایی نورانی دارند و اهل عبادت هستند، آنها که تا به حال کار خلافی انجام نداده‌اند، چرا از آنها می‌ترسید؟

مردم مکّه تا غروب آفتاب در مورد این جوانان سخن می‌گویند و آن چنان ترس و وحشتی در دل دارند که نمی‌توانند هیچ کاری بکنند.

شب فرا می‌رسد و مردم به خانه‌های خود باز می‌گردند و به خواب سنگینی فرو می‌روند.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





چرا این کتاب را در دست گرفته‌ای و با چه انگیزه‌ای این کتاب را مطالعه می‌کنی؟

هیچ می‌دانی من می‌خواهم تو را به سفری دور و دراز ببرم؟

همسفر خوب من ! از تو می‌خواهم تا همراه من به آینده بیایی ! آینده‌ای که دیدنش آرزوی همه است.

من تو را به روزگاری می‌برم که قرار است امام زمان در آن ظهور کند؛ آری، سخن من در مورد روزگار ظهور است.

من می‌خواهم حوادث آن روزگار را برایت بگویم. آیا آماده هستی؟

حتماً بارها شنیده‌ای که وعده خدا بسیار نزدیک است. پس برخیز و همراه من به مکّه بیا…

امروز، بیستم «ذی‌الحجّه» است .

من و تو الآن در شهر مکّه، کنار کعبه هستیم . بیست روز دیگر تا ظهور باقی مانده است. امام زمان روز دهم «مُحرّم» کنار کعبه ظهور می‌کند.1

نگاه کن! ببین که کعبه چقدر زیبا، جلوه نمایی می‌کند !

آیا موافقی با هم طوافی گرد کعبه بنماییم؟

به راستی چرا «مسجدالحرام» این قدر خلوت است؟ !

شنیده بودم که خانه خدا بسیار شلوغ است و هیچ وقت دور خانه خدا خلوت نمی‌شود.

چرا امروز اینجا این قدر خلوت است؟

آیا عشق و علاقه مردم به کعبه کم شده است؟

مکّه حرم امن خدا است؛ امّا امروز سپاهیان «سُفیانی» این شهر را محاصره کرده‌اند و به همین علّت است که شهر این قدر خلوت است.2

همسفرم! آیا «سُفیانی» را می‌شناسی؟

آیا می‌خواهی کمی درباره او برایت سخن بگویم؟

«سفیانی» یکی از دشمنان امام زمان است و قیام او از علامت‌های ظهور معرّفی شده است.3

تقریباً پنج ماه قبل، او در سوریه دست به کودتای نظامی زد و حکومت این کشور را به دست گرفت، سپس به عراق حمله کرد و شهر کوفه را به تصرّف خود درآورد ودر این شهر جنایات زیادی انجام داد و تعداد زیادی از شیعیان این شهر را قتل‌عام کرد.4

سفیانی سپاهی را به مدینه فرستاد و توانست این شهر را هم تصرّف کند.

اکنون، سفیانی در اندیشه تصرّف شهر مکّه است؛ زیرا شنیده است امام زمان در این شهر ظهور می‌کند.

او دستور داده تا تعدادی از سربازانش به مکّه بروند و این شهر را محاصره کنند.

اکنون شهر مکّه در تصرّف سپاهیان سفیانی است.

سؤالی ذهن مرا به خود مشغول کرده است: امام زمان و یاران او چگونه این حلقه محاصره را خواهند شکست؟

سپاهیان سفیانی با دقّت همه راه‌های ورودی شهر را کنترل می‌کنند.

آماده شو !

ما باید به بیرون شهر برویم، همان جایی که قرار است جوانی ماه‌رو وارد شهر شود.

آنجا را نگاه کن !

آیا آن جوان سی ساله را می‌بینی که به شکل و شمایل یک چوپان است؟

او در دست خود یک چوب‌دستی دارد و آرام آرام از میان سپاه سفیانی عبور می‌کند. خیلی عجیب است !

سپاه سفیانی که نمی‌گذارند هیچ‌کس وارد شهر شود، چرا مانع ورود این جوان نمی‌شوند؟

نمی‌دانم او را شناختی یا نه؟

جان من فدای او!

این جوان، همان مولای من و توست که به امر خدا به شکل یک چوپان، وارد شهر می‌شود.5

او از راه دوری آمده است. او از «یَمَن» به «مدینه» رفته و مدّتی در شهر پیامبر منزل کرده است و با حمله سپاه سفیانی به مدینه، از آنجا خارج شده و اکنون به مکّه رسیده است.6

صورت نورانیش چون ماه شب چهارده می‌درخشد.7

به گونه راستش نگاه کن ! آن خال زیبا را می‌بینی که چون ستاره‌ای می‌درخشد؟8

این جوان، فرزند پیامبر است و می‌آید تا دین جَدّش را زنده کند…9

امام زمان وارد شهر می‌شود، ودر کنار کوه‌های این شهر منزل می‌کند.

شهر مکّه، شهر خدا و کعبه، محور خداپرستی است و چون هدف امام، ریشه‌کن کردن کفر است، حرکت خود را از مکّه شروع می‌کند.

هنوز تا زمان ظهور، فرصت باقی است. امام زودتر به مکّه آمده است تا برای انجام کارهای مقدماتی رسیدگی کند.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگه ڪسی شما رو بخواد
حتما جایی براتون باز میڪنه.
خودتون رو مجیور نڪنید
ڪه به زور برای خودتون جا باز ڪنید.
خودتو به ڪسی ڪه قدرتو نمیدونه تحمیل نڪن.
توهم اعجوبه بودن به سرش میزنه
و با احساسات شما بازی میڪنه.
نه عروسڪ باش و نه عروسڪ گردان.

“فقط و فقط خودت باش”

#الهی_قمشه_ای

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت. خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و این قیمت‌ را برای سه دقیقه کار ، منصفانه ندانست.

نقاش بزرگ در پاسخ او گفت :
«این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته ، سی سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت و تو ندیدی به اضافه‌ی این سه دقیقه که تو دیدی»

برخی افراد گمان می‌کنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدت‌ها تلاش طاقت فرسا وجود دارد.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و…

سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.

حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.

فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




قوی
نه منتظرمیماندکسی خوشبختش کند
ونه اجازه میدهدکسی بدبختش کند!
هرگاه زندگی راجهنم دیدی
سعی کن پخته ازآن بیرون بیآیی
سوختن راهمه بلدند!
بازندگی قهر نکن…
دنیامنت هیچکس رانمیکشد!

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

سرزمينی وجود دارد كه مردم آن را فقط از روی ترانه ها مي شناسند.
مردان و زناني در آنجا زندگي مي كنند كه راه آنجا را يافته اند و ديگر هيچگاه دوباره ديده نشده اند.
در آن سرزمين نيستي و زوال وجود ندارد.

در آنجا درد و افسردگي شناخته شده نيست، نفرت و گرسنگي معنايي ندارد،
همه با آرامش باهم زندگي مي كنند و با فراغ بال و بدون زحمت خيلي چيزها بدست مي آورند، ولي در آنجا بخاطر نبودن غم، خوشي هم وجود ندارد.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اعوذ بالله من نفسی

(شیطان) گفت: «من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده ای که از گل بد بویی آفریده ایی سجده نخواهم کرد .»(33)فرمود: «از آن[=صف فرشتگان]بیرون رو، که تو (از درگاه ما ) رانده شده ایی!(34)و لعنت(و دوری از حق)تا روز قیامت بر تو خواهد بود.»(35)…..
گفت:«پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من(نعمتهای مادی را)در زمین در نظر آنها جلوه میدهم، و بیقین همگی را گمراه خواهم ساخت، (39) مگر بندگان خالص شده ات را.»(40)

سوره حجر
کلام حق …کمی تفکر کنیم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت