اگر دقّت کنی می‌بینی که تمام مردم مکّه در مورد مطلب مهمّی با هم سخن می‌گویند.

آیا می‌خواهی تو هم از سخن آنها باخبر شوی؟

دیشب، سیصد و سیزده جوانمرد وارد شهر مکّه شده‌اند و تا صبح مشغول عبادت بوده‌اند.

آنها در مسجد الحرام گرد هم آمده‌اند، وهمه نگاه‌ها را متوجّه خود کرده‌اند.

مردم مکّه تعجّب کرده‌اند. آن‌ها نمی‌دانند این جوانان از کجا آمده‌اند و چطور توانسته‌اند خود را به مکّه برسانند؛ زیرا شهر مکّه در محاصره سپاه سفیانی است.

عجیب است که لباس همه این جوانان یک‌شکل است.

همه، هم قد و هم اندازه، مثل یک دسته نظامی، بسیار مرتّب هستند؛ هر کس آنها را ببیند، مبهوت آنان می‌شود. 

آمدن این جوانان به شهر مکّه، یک راز است که کسی از آن خبر ندارد.

هر کدام از جوانان در گوشه‌ای از دنیا بودند. چگونه شد که آنها در یک لحظه خود را در مکّه یافتند؟

آنها به امر خدا با «طَیّ‌الارض» به مکّه آمده‌اند.

شاید بپرسی که «طَیّ‌الارض» یعنی چه.

اگر بتوانی در یک لحظه، بدون استفاده از هیچ وسیله نقلیّه‌ای، کیلومترها راه را پشت‌سر بگذاری و خود را به مکّه یا هر جای دیگر برسانی، تو «طَیّ‌الارض» نموده‌ای.

آری، یاران امام معجزه‌وار و بسیار شگفت‌انگیز کنار کعبه جمع شده‌اند.

آری ظهور امام زمان وابسته به حضور این سیصد و سیزده نفر است، اراده خدا بر این بوده است که آنها را در یک لحظه در مکّه جمع کند.

هر کس اسم بزرگ یا همان اسم اعظم خدا را بداند، دعایش مستجاب می‌شود. وقتی امام زمان خدا را به آن اسم قسم می‌دهد، سیصد و سیزده یار او، در یک چشم به هم زدن، در مکّه حاضر می‌شوند.

اکنون تو از این راز آگاه شده‌ای؛ امّا مردم مکّه، همچنان در تعجّب هستند.

آنان در مسجد الحرام دور هم جمع شده‌اند و درباره این مطلب با هم سخن می‌گویند: به راستی این جوانان چگونه وارد مکّه شده‌اند؟

آن طرف را نگاه کن ! آن مرد را می‌بینی که به سمت بزرگان مکّه می‌رود.

او کیست و چرا چنین سراسیمه و مضطرب، جمعیّت را می‌شکافد؟

او مستقیم نزد فرماندار مکّه می‌رود. سلام می‌کند و می‌گوید: «دیشب خواب عجیبی دیدم و برای همین خیلی ترسیده‌ام».

فرماندار مکّه نگاهی به او کرده و می‌گوید: «خوابت را برایم تعریف کن ».

و آن مرد چنین می‌گوید: «خواب دیدم که ابری در آسمان ظاهر شد و آرام آرام به سمت زمین آمد تا اینکه به کعبه رسید. در آن ابر، ملخ‌هایی دیدم که بال‌های سبزی داشتند و مدّت زیادی دور کعبه طواف کردند و سپس به شرق و غرب عالم پرواز کردند».

هر کس که این سخن را می‌شنود به فکر فرو می‌رود.

آیا بینِ این خواب و آن گروه سیصد وسیزده نفری، ارتباطی وجود دارد؟

در شهر مکّه شخصی هست که خواب را خیلی خوب تعبیر می‌کند. از او می‌خواهند تا این خواب را تعبیر کند.

او قدری فکر می‌کند و سپس می‌گوید: «لشکری از لشکریان خدا وارد این شهر شده است و شما هرگز نمی‌توانید در مقابل آن مقاومت کنید».

همه مردم مکّه به فکر فرو می‌روند. آری، آن لشکر، همان جوان‌هایی هستند که دیشب وارد مکّه شدند.

طبیعی است که مردم مکّه از دست این جوانان عصبانی باشند؛ زیرا اینان می‌خواهند اهل بیت(ع) و شیعیانشان را در همه دنیا عزیز کنند.

شما فکر می‌کنید اوّلین تصمیم مردم مکّه چه می‌باشد؟

درست حدس زده‌اید، آنها می‌خواهند این سیصد و سیزده نفر را دستگیر کنند؛ امّا خدا ترسی بزرگ بر دل آن مردم می‌اندازد.

من به حال این مردم ساده‌لوح می‌خندم، مردمی که هنوز هم در فکر دشمنی با شیعه هستند. آنها نمی‌دانند که دیگر روزگار غربت شیعه تمام شده است.

یکی از بزرگان مکّه که می‌بیند همه در ترس و اضطراب هستند می‌گوید: این جوانانی که من دیده‌ام، چهره‌هایی نورانی دارند و اهل عبادت هستند، آنها که تا به حال کار خلافی انجام نداده‌اند، چرا از آنها می‌ترسید؟

مردم مکّه تا غروب آفتاب در مورد این جوانان سخن می‌گویند و آن چنان ترس و وحشتی در دل دارند که نمی‌توانند هیچ کاری بکنند.

شب فرا می‌رسد و مردم به خانه‌های خود باز می‌گردند و به خواب سنگینی فرو می‌روند.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...