✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
من دل شکسته ام تو چرا گریه می کنی؟


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



زرارة بن ابی اوفی گفت:

روزی به دیدن امام زین العابدین حضرت سجاد علیه السلام رفتم. وقتی به حضور ایشان شرفیاب شدم و در محضر مبارک ایشان نشستم حضرت رو به من کرد و فرمود:

ای زرارة! مردم زمان ما شش گروه هستند: شیر، گرگ، روباه، سگ، خوک و گوسفند

1. اما شیر صفتان پادشاهان و سلاطین و خلفای دنیا هستند که هر یک می‌خواهند بر دیگری پیروز و چیره شوند و غلبه کنند و دیگران بر آنها تسلطی نداشته باشند و مغلوب نگردند.

2. اما گرگ صفتان تجار و بازرگانان هستند که به هنگام خرید از اجناس و کالای دیگران بدگویی و نکوهش می‌کنند و ارزش خرید آن را پایین می‌آورند ولی به وقت فروش متاع خود از کالا ستایش و تعریف می‌کنند و ارزش فروش آن را به دروغ بالا می‌برند و می‌خواهند سر مردم کلاه بگذارند

3. اما روباه صفتان منافقین و تظاهر کنندگان و افراد عوام فریبند که برای سوءاستفاده و فریب مردم به ظاهر اظهار مسلمانی می‌کنند و از راه دین نان می‌خورند ولی در دل آنچه را که با زبان توصیف می‌کنند باور نداشته و در باطن به آن ایمان ندارند.

4. اما سگ صفتان افرادی هستند هرزه گو و بد زبان که با سخنان و گفتار خود مانند سگ به مردم پارس می‌کنند و مردم از ترس نیش و زهر زبانشان به آنها احترام می‌گذارند.

5. اما خوک صفتان نامردان بی‌غیرت و بی‌مروت و شهوت‌رانانی هستند که به هر پلیدی و کار زشتی تن در می‌دهند.

6. و اما گوسفند صفتان افراد متدین و با ایمانی هستند که پشم‌هایشان را می‌چینند گوشت‌هایشان را می‌خورند و استخوان‌هایشان را می‌شکنند.

حال بنگر از این گوسفند بیچاره که در میان یک مشت شیر گرگ روباه سگ و خوک گرفتار و اسیر شده چه کاری ساخته است و یا چه کاری می‌تواند بکند؟

منبع: خصال شیخ صدوق باب سته

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

چارلی چاپلین:
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط
يه زن و شوهر با ٤ تا بچه شون جلوی ما بودند.
وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه،
قیمت بلیط هارو بهشون گفت، ناگهان
رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند…….!!!

ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ١٠ دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد.مرد که متوجه موضوع شده بود،بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت: متشکرم آقا……..!!!!

مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود، کمک پدرم را پذیرفت؛

بعد ازينکه بچه ها همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، ما آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم…..
“آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم".

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




هشت بهشت زندگي !!!!!

بهشت اول :
آغوش مادريست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شيرت داد

بهشت دوم :
دستان پدريست که براي راه رفتنت ، با تو کودکي کرد

بهشت سوم :
خواهر يا برادريست که براي نديدن اشکهايت ، تمام اسباب بازيهايش را به تو داد

بهشت چهارم :
معلمي بود که براي دانستنت با تمام بزرگيش هم سنت شد تا ياد بگيري

بهشت پنجم :
آغوش عشقي بودكه شايد هرگز در آغوشش نگرفتي
بهشت ششم :
دوستي ست که روز ازدواجت در آغوشت کشيد و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرين روز زندگيش را تجربه ميکند

بهشت هفتم :
همسر توست که با تمام وجود در کنار تو معمار زندگي مشترك تان است
گويي دو شاخه از يک ريشه ايد

بهشت هشتم :
فرزند توست که خالق زيبايي هاي آينده است
آري شايد هر کدام از ما تمام هشت بهشت را نداشته باشيم

اما بهشت همين حواليست …
مادرت را بنگر…
پدرت را ببين ..
خواهر يا برادرت را حس کن ..
به معلمت سر بزن…
دوستت را به ياد بياور…
عشقت را از خاطرت بگذران…
همسرت را در آغوش بگير…
فرزندت را ببوس…

زندگيتان ” هشت بهشت”

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

خداوندا …
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم!
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را…

مبادا گم کنم اهداف زیبا را…
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت…
مرا تنها تو نگذاری…
که من تنهاترین تنهام؛ انسانم!

خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم!
تو ای والاترین مهمان دنیایم!
تو ای انســــان !

بدان همواره آغوش من باز است!

شروع كن …
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




فقط یک وجود هست،
یک هستی،
آن همیشه سعادتمند، حاضر فراگستر، بی تولد، بی مرگ.

هر کجا که دویی باشد، آنجا ترس هست، خطر هست، تنش و نزاع هست.

هنگامیکه همه چیز یکی است، کیست که نفرت داشته باشد؟
به چه کسی نفرت داشته باشد؟

هنگامیکه تماماً اوست با چه کسی می خواهید در جنگ باشید؟

پس ما معنی یک را نفهمیده ایم
که یکی هست و نیست غیر از او . . .

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مثل گندم باش
زیر خاک می کنندت باز می رویی پرتر…
زیر سنگ می برندت ارد می شوی پر بها تر…
اتشت می زنند نان می شوی مطلوب تر…
به دندان می جوندت جان می شوی نیرومندتر..


مثل خورشید باش
ببخش بی دریغ
بدرخش بی بدیل
عطا کن بی چشم داشت
روشن کن بی کلام


مثل رود باش
جاری شو بی تفکر
روان باش بی تعلق
سیراب کن بی پرسش
و همیشه در سفر باش بی توقف


مثل خودت باش
که اگر مثل خودت باشی
هم گندمی
هم خورشیدی
هم رودی
انسان باش

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت. و مریدان از عقب او، شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده و پرسید چه کسی هستی؟

عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری.

بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟ عرض کرد اول بسم‌الله می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم بسم‌الله می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم…

بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند:

یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روانه شد تا به او رسید.

بهلول پرسید: که هستی؟ پاسخ داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند.

بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.
بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟

عرض کرد سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.

پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت.

مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.

باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟

تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟

عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از پیامبر رسیده بود بیان کرد.

بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.

خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و بگفت: ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.

بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.

بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و

اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً!

و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است. اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.

جنید پاسخ خود بگرفت و تشکر فراوان نمود و برفت.

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




گوش شنوا زير بنای مهارت های ارتباطي است. قبل از هر تصمیم خوب گوش کنیم!
دوست عزیز

بگذار اکثر اوقات دیگران فکر کنند، حق با آن‌ هاست؛
به جای اثبات خود، مهربان بودن را انتخاب کن
محبت نه از دریچه های قدرت
بلکه از روزنه های ریز تواضع وارد می شود …
به همه خوبی کن
آنکه درک کند بخاطر خوبی هایت همیشه کنارت میماند
و آنکه درک نکند وقتی بفهمد دلش برای خوبی هایت تنگ می شود .

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت