سحر جمعه شده حال پریشان دارم
سینه ی سوخته از آتش هجران دارم

ذکر أینَ الحسن و أینَ حسین ها تا کی ؟
از غم دوری تو،ناله فراوان دارم

بوی پیراهنتان هم به مشامم نرسید!
همه شب تا به سحر چشم به کنعان دارم

چقدَر حوصله آقا به خدا پیر شدم ؟!
در سرم موی سپید و تن لرزان دارم

بی جهت نیست ندیدم رخ زیبای تو را
چون که در دل هوس و لذّت عصیان دارم

با همه تیرگی باطن و امواج گناه
نکشم دست ز دامان تو تا جان دارم

همه ی چشم امیدم به عنایات شماست
با همه لکّه ی عصیان که به دامان دارم

در دلم آرزوی دیدن یک لحظه تو را
در کنار حرم شاه خراسان دارم

جمعه ی دوم ماه است و دو دستم خالیست
بده در راه خدا،چشم به احسان دارم

روز و شب من ز غم کرب و بلا گریانم
در دلم ماتم سالار شهیدان دارم

موضوعات: نجم ثاقب, ادبیات انتظار  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...