و لحظه لحظه های انتظار در کنجی نشسته اند.

هیچ چیز اتفاقی نیست ، نه این آدینه های منتظر که از پس هم می آیند ونه زیارت ضریحی و نه انتظار تو……..

حتی دیدن یاران انتظار تو از پس کوچه های غم آلود تنهایی یا در بی راه های سقوط…..

حکایتی از ترنم بهاری نور وجود توست .

گویند عریضه ای نویس و حاجت خود گیر……

اما…. اما…..حاجت من …… حاجت من ….. اصلا من حاجتی ندارم….فقط…..می شود که مهمان سفره تو شوم به هرچه تو بیاوری ، ولی اگر به من باشد فقط نگاه تو را بر این قلب تیره خورده خود می خواهم.

خیال آمدن جمعه موعود وصال که در راه است و صدای هر روز اذان دغدغه هم را پایان می دهد.

معجزه چیست؟ معجزه شکافتن رودی درتاریکی است؟ یا روشن شدن چشمان کوری در انتهای جهالت ؟…..

معجزه اینجاست…در پس لحظه ها ، کنار پنجره ها ، در آنسوی باغ ، نشستن چکاوکی خسته و سر دادن آواز دلدادگی….

نشانه ها کم نیست دلتنگی ها پایان خواهد آمد…….

و اما پاسخ :

مهـدی فاطمه ام نرگـس چشمی دارم که عـلی سخت به دیـدار رخم دل بستـه.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: رحیمی [عضو] 
5 stars

با سلام صلوات بر خاتم پیامبر مهربانی

پیراهنِ سفیدِ ستاره سیاه بود

تابوتِ شب، روان و بر آن نقش ماه بود

خورشید: کوهی از یخ و هرچه درخت: سنگ!

بی ریشه بود هرچه که نامش گیاه بود

دنیا مکرَّر از عبثِ هرچه هست و نیست

در خود زمین تکیده، زمانه تباه بود

بی شک «هُبَل» خدایْ ترینِ خدایگان

«عزّی» برای جهلِ عرب تکیه گاه بود

کعبه پر از شکوه و شعف، شور و زندگی

اما برای روحِ بشر قتلگاه بود

شهری پُر از کنیزک و برده که هرچه مست

خَمرش به جام و عیش مدامش به راه بود

با هر پسر: ولیمه و شادی، ولی چه چیز

در انتظار دخترِ یک «روسیاه» بود

در چشم های وحشی بابا دو دست گور

تنها پناه دخترک بی پناه بود

بابا به روی ننگ قبیله که خاک ریخت

تنها سؤال دخترکش یک نگاه بود

لبریز بغض، بر دو دهانی که می شدند

هر بار باز و بسته «دعا»؟ نَه، دو «آه» بود!

روشن: سیاه و خوب: بد و هر چه خیر: شر:

عصیان: ثواب و صحبت از ایمان: گناه بود!

سیر و سقوط، معنیِ سیر و سلوکشان

اوج صعودها همه در عمق چاه بود

سالک اگر که کافر، یا کفر اگر سلوک

کعبه نَه قبله گاه، که یک خانقاه بود

این گونه شد که نعره زد ابلیس: ای خدا

حق با من است، خلقت تو اشتباه بود!

فوجِ مَلَک به ظنِّ غلط، در گمان شدند

با طرحِ نکته ای، همگی نکته دان شدند

طوفانِ شک وزیر و ملایک از آسمان

با کشتی شکسته به دریا روان شدند

عرش از درون به لرزه درآمد که بس کنید

از این به بعد، اهل زمین در امان شدند

شک شد یقین و «کن فیکون» بانگ بر گرفت

بود و نبود، آنچه نبودند، آن شدند

برقی زد آسمان و زمین غرق نور شد

یک یک ستارگان همگی کهکشان شدند

مردانِ گوژپشت و درختان پیر و خشک

قد راست کرده، باز نهالی جوان شدند

بر قبرهای کوچک و بی نام و بی شمار

حک شد که بعد از این پدران مهربان شدند

هر سنگ: شاخه ای گل و هر صخره: جنگلی

انبوه رنگ ها: همه رنگین کمان شدند

«کسری» شکست و آتشِ «آتشکده» نشست

«رود» از خروش ماند و علائم عیان شدند

اهل زمین، بدون پر و بال پر زدند

مردم، تمام سالکِ هفت آسمان شدند.

مهدی زارعی

عیدتون مبارک * یا علی علیه السلام

1395/02/16 @ 00:43
نظر از: محبوبه رحیمی [عضو] 
5 stars

با سلام و خدا قوت
از مطالب خوب و مفیدی استفاده کرده بودید ممنونم
http://basaer.kowsarblog.ir/

1395/02/05 @ 22:38


فرم در حال بارگذاری ...