کربلا گفتم و دیدم جگرم می سوزد
آسمان دود زمین در نظرم می سوزد


گوییا معجر بانوی حرم می سوزد
دختری داد زد ای عمه سرم می سوزد


جان خورشید از این واقعه بر لب برسد
هیچ کس نیست به داد دل زینب برسد


این زمین چیست که با کرب و بلا معجون است
هر که را پای نهند جان و دلش محزون است


بی گمان محشر عالم شده اینجا بر پا
یا که اینجا به خدا خون خدا مدفون است


گفتمش در روز محشر دیده در دنبال کیست ؟
گفت چشم انبیاء سوی علی اصغر(ع) است


گفتمش حکم شفاعت را که امضا میکند ؟
گفت سقایی که با حکم حسین(ع) سرلشکر است


گفتمش شیعه به دوزخ می رود ؟ غرید و گفت :
آتش دوزخ برای دشمنان حیدر(ع) است


گفتمش فلک نجات عالم ایجاد چیست ؟
گفت یک موی حسین(ع) بر کل عالم لنگر است


گفتمش رمز نجات شیعیان در چیست ؟ گفت :
شاه عاشوراییان فرمانروای محشر است


گفتمش گویند سوریه ستاد زینب(س) است
گفت آری ، دستیارش یک سه ساله دختر است

موضوعات: ادبیات حسینی و عاشورایی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...