در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر….
یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز میکرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع این ماه بود، ولی چون تمام پروانه ها سرگرم نور شمع و چراغهای خیابان و سایر چراغها بودند و همیشه به دور آنها میگشتند، هرگز ماه را ندیده بودند.
 
با دیدن این نور یک پیمان ناگهانی و محکم در او پیدا شد:
من هرگز به دور هیچ نور دیگری بجز ماه چرخ نخواهم زد. پس هر شب، وقتی پروانه ها از مکان استراحت خود بیرون میامدند و به دنبال نور مناسب میگشتند، پروانه ما به سمت آسمانها بال میگشود ولی ماه با اینکه همیشه نزدیک بنظر میرسد همیشه در ورای ظرفیت پرواز باقی میماند.

ولی او هرگز اجازه نمیداد که ناکامی اش بر او چیره شود و در واقع، تلاشهای او، هر چند ناموفق، چیزی را برایش به ارمغان آورد.
برای مدتی دوستان و خانواده و همسایگان و ساکنان سرزمین پروانه ها همگی او را مسخره و سرزنش میکردند. ولی همگی آنان با سوختن و خاکستر شدن در اطراف نورهای جزئی و در دسترسی که انتخاب کرده بودند در مرگ از او پیشی گرفتند.

پروانه پیر در زیر درخشش سپید و خنک معشوق در سن بسیار بالا از دنیا رفت.
سلوک یعنی اینکه تو به ماه علاقه مند شده ای.
سلوک یعنی اینکه تو به ناممکن علاقه مند شده ای.
وارد سفر به سواحل ناشناخته شده ای و این کاری خطرناک است ولی از میان این خطرهاست که فرد دوباره متولد میگردد.

از میان این اشتیاق ناممکن، شهوت برای ناممکن، چیزی در تو تکمیل میشود.
سلوک یعنی عشق ….
همین عشق تو را متحول میسازد.
مسئله این نیست که تو به ماه برسی یا نه!:
خود عشق در تو دگردیسی بوجود میاورد. خود عشق کیمیاگری میکند. تو دیگر بخشی از دنیای میانحال نخواهی بود. تو در دنیای دیگر زندگی میکنی.
در تو شعر زاده میشود،
شروع میکنی به شنیدن موسیقی ناشناخته ها،
رقص در تو پدید میاید و خداوند یعنی همه اینها.

  اگر بدانید به کجا می روید، تبدیل به شخص موثرتری می شوید.
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...