مرحوم حاج شيخ الاسلامى(ره) فرمودند: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عاليقدر، امام جمعه بهبهانى، كه در اوقات تشرّف به مكه معظمه، روزى برای تشرّف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس، از خانه خارج شدم. در میان راه، خطرى برایم پيش آمد، که خداوند مرا از خطر مرگ حتمی نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم. در مقابل مسجد، خربزه فروشی را دیدم. از خربزه فروش قیمت خربزه را پرسیدم.

گفت آن قسمت، ارزانتر و فلان قيمت، قسمت ديگر گرانتر، و فلان قيمت است. گفتم پس از بازگشت از مسجد، مى خرم و به منزل مى برم.پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم. در حال نماز، در این فکر بودم كه از قسمت گرانِ آن خربزه بخرم يا قسمت ارزان ترش. و چه مقدار بخرم و… خلاصه تا آخر نماز در اين فکر بودم. وقتی نمازم تمام شد، خواستم از مسجد بيرون بروم، شخصى به مسجد وارد شد و نزديك من آمد و در گوشم گفت: «خدائي كه امروز تو را از خطر مرگ نجات داد، آيا سزاوار است كه در خانه ی او، نماز خربزه اى بخوانى؟!»فوراً متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم. خواستم دامنش را بگيرم، ولی او را نيافتم.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...